یک استکان چای با خدا ...

ساخت وبلاگ

.
...
این همه آدم بی رد پا،
و آن همه رد پای بی صاحب!
زیر سقف آسمان ساکت این دنیا...
غمگین نیست صدایم...!
فقط دیگر مخاطبی ندارد این روزها...
وگرنه...
هنوز هم ایمان دارم که،
باید روزی حداقل چند دقیقه، به آسمان نگاه کرد...
هنوز هم فردا، روز خداست...
و هنوز هم باید رفت...، وقتی که دلی برای ماندنت دست و پا نميزند...!
هرچقدر هم که،
دنیایت پر باشد از آدم بی رد و،
رد پای بی صاحب....
.
.
.


نوشته شده در  ساعت   نویسنده شـــبیر 

یک استکان چای با خدا ......
ما را در سایت یک استکان چای با خدا ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mroute66a بازدید : 221 تاريخ : سه شنبه 9 خرداد 1396 ساعت: 11:01

... امروز رفته بودم دانشگاه... در پاگرد ورودی ساختمان علوم پایه بودی.... جلوي درب پایین پله ها بودی... روی صندلی های پیش از کلاس ها... با ساکی در دست... و کتابی که دوستش دارم.... و داخل ماشین بالاتر از ورودی حیاط...  داخل یک پراید قدیمی... روبه روی خورشید شهر....ولی خورشید.... امروز هیچ کجا نبود.... یک استکان چای با خدا ......
ما را در سایت یک استکان چای با خدا ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mroute66a بازدید : 211 تاريخ : سه شنبه 9 خرداد 1396 ساعت: 11:01

 

.

کلی نوشتم و ناگاه پاک شد...

انگار خدا هم نخواست بگم چقدر دلگيرم از.... 

.

.


نوشته شده در  ساعت &nbsp نویسنده شـــبیر 

یک استکان چای با خدا ......
ما را در سایت یک استکان چای با خدا ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mroute66a بازدید : 231 تاريخ : سه شنبه 9 خرداد 1396 ساعت: 11:01

  . فکر میکنم به هزینه ها.... حساب و کتاب ها... کم و زیاد ها... بدهی ها و طلبکاری ها... به کارهای نیمه کاره ام... به دوشیفت کار کردنی نا تمام... به درسم که وقت میخواهد... به سر دردهای مداومم... به سر آمدن ماه.... به عید و دردسرهایش...  به شلوغی پس از آن چهار روز... به التهاب مزمن قبلش... به بی انگی یک استکان چای با خدا ......
ما را در سایت یک استکان چای با خدا ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mroute66a بازدید : 201 تاريخ : سه شنبه 9 خرداد 1396 ساعت: 11:01

نشسته ام پای جانماز...صدای یا کریم ها در سکوت حیاط خانه ی قدیمی مان میپیچد... دوست دارم یا کریم صدایشان کنم...، آن وقت که یار کریم نیست... یکی از گذشته ی فعالیت های مجازی ام، پیام فرستاده:حلالم کن... تکیه گاه دختری شده ام... وگرنه از تنهایی هراسی نداشتم... باورم نکردی... و من تصمیم گرفتم....فکر میک یک استکان چای با خدا ......
ما را در سایت یک استکان چای با خدا ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mroute66a بازدید : 194 تاريخ : سه شنبه 9 خرداد 1396 ساعت: 11:01

باید صدایی از آنسوی آسمان در سکوت سرد زمین می آميخت... وقتش شده بود هیاهویی خلوت آلوده ی این زمينيان متعفن را بر آشوبد... و تو آمدی... تا هراس زمان، از حراست ظالمانه ی عدل در بند پایان یابد...بعثت همان ظهور تکریم ارزش های اخلاقی ست... در زمانه ای که بودن نفس های پیامبر خود تمام ارزش بود...ارزشی یک استکان چای با خدا ......
ما را در سایت یک استکان چای با خدا ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mroute66a بازدید : 255 تاريخ : سه شنبه 9 خرداد 1396 ساعت: 11:01

دلم ميخواست می نوشتم... با دست... و در دل یک دفتر رنگی...به نظرشان میرسد چه فرقی میکند که دفتری رنگی نباشد... شاید راست میگویند... شاید نه... که ورق های کاهی یکدیگر را بيشتر دوست دارند... ولی من... .دیروز از کنار مرد سیاه و خاک خورده ای گذشتم که نشسته بر روی زمین و در خود فرو رفته میگریید... و با ن یک استکان چای با خدا ......
ما را در سایت یک استکان چای با خدا ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mroute66a بازدید : 217 تاريخ : سه شنبه 9 خرداد 1396 ساعت: 11:01